نام انگلیسی
|
Serendipity the Pink Dragon
|
نام فارسی
|
جزیره ناشناخته |
کشور تولیدکننده
|
ژاپن |
تولیدکننده
(استودیو/شرکت/مرکز)
|
زوئییو اینترپرایز | ZUIYO Enterprise
دراگون پروداکشن | Dragon Production
شفت | SHAFT
استودیو یونیکورن | Studio Unicorn تاما پروداکشن | Tama Production |
کارگردان
|
نوبو انوکی | Nobuo Onuki
|
سال پخش (نسخۀ اصلی)
|
1983 میلادی
|
مدت زمان (هر قسمت)
|
24 دقیقه
|
تعداد قسمت
|
26
|
ژانر
|
خیالپردازی (فانتزی) |
سرندیپیتی و کُنا
توضیحات:
درست است که آن موقع بچه بودیم و عقلمان کف پایمان بود، ولی بالاخره یک چیزهایی از عشق و عاشقی حالیمان میشد، حالا بعضیها ناخودآگاه بعضیها هم خودآگاه.
شاید آن عقل کف پایمان اسم اینجور دوست داشتن را «عاشقیت» نمیگذاشت ولی به هر حال آن بابایی که این سرندیپیتی را درست کرده بود، قیافۀ این موجودِ ظاهراً هیولا و واقعاً «معشوقۀ افلاطونی» را طوری درست کرده بود که با همان یکی دو قسمت اول، دل همۀ بچههای همسن و سالِ ما را ببرد.
داستان وقتی شروع شد که کشتیای که بابا و مامانِ «کُنا» سوارش بودند در طوفان کله پا شد و همۀ آدمهای تویش افتادند توی دریا و از آنجا یکراست پرواز کردند به آسمان آبی.
اما از آنجایی که خدا همیشه بچههای کوچولو و معصوم را دوست دارد، کُنا میافتد روی یک تخم بزرگ صورتی رنگ و با آن تخم به ساحل یک جزیره میرسد و از طوفان جان سالم به در میبرد.
چند روز بعد که آفتاب حسابی توی سر تخم صورتی میزند، یک چیزی شبیه دایناسور از تویش بیرون میآید: موجود صورتی رنگی به اسم «سرندیپیتی» با چشمان بزرگ آبی.
اسم این جزیره هم که اصلا معلوم نیست کجای دنیا قرار گرفته «جزیره ناشناخته» است. توی بعضی کشورها آن را «جزیره بهشت» (Paradise Island) هم معنی کردهاند.
توی افسانههای ژاپنی آمده که سرندیپیتی نگهبان دریاست. حتی توی نسخۀ فرانسوی کارتون هم اسم کُنا «بابی» (Bobby) است که به معنی پلیس و پاسبان است.
حالا شما انکار کنید، ولی توی یکی از این سایتهای معتبر نوشته بود که «همان موقعی که سرندیپیتی به دنیا میآید، کُنا عاشقش میشود»، برای همین تصمیم میگیرد توی همان جزیره لنگر بیندازد و خانه بسازد و زندگی کند.
فرمانده جزیره یک موجود نادیده بود به اسم «خانم لورا». خانم لورا یک پری دریایی سبز رنگ کوچولو با موهای صورتی و تاج طلایی بود که البته خیلی کم دیدیمش.
جزیرۀ ناشناخته معلوم نبود که واقعا چی است! وقتهایی که «کاپیتان اِسماج» و آن کشتی فسقلیاش گیر سه پیچ میدادند که پیدایش کنند و طلاهایش را بالا بکشند حکم اُتوپیا یا بهشت را پیدا میکرد و وقتهایی که ساکنان کله تیغتیغیاش سر هیچ و پوچ با تیر و کمان به جان هم میافتادند، دقیقاً معادل دنیایی میشد که داریم تویش زندگی میکنیم.
البته از جایی که باهوشترین عضوش یک دلفین پیر عینکی به اسم «آقای دُلف» بود که برای نطق خطابههایش هر از گاهی روی سنگ سبز شدۀ وسط دریا پیدایش میشد و خبرچیناش یک طوطی هفتاد رنگ به اسم «پیلاپیلا» بود و همۀ جک و جانورهایش توانایی این را داشتند که مثل آدمیزاد حرف بزنند، از این بیشتر هم نمیشد توقع داشت.
«سرندیپیتی» (Serendipity) اصلاً یک اسم «من در آوردی» نیست؛ این واژه توی انگلیسی به معنی «خوشبختی یا نعمت غیرمترقبه» است، دقیقاً مثل ورود سرندیپیتی صورتی رنگ این کارتون به جزیرۀ ناشناخته.
کُنا و سرندیپیتی توی 26 قسمت چنان با جزیره و ساکنانش جفت و جور شدند و یکی دو بار چنان با شجاعت جزیره را نجات دادند (مثل همان قسمتی که پیلاپیلا را نجات دادند) که توی قسمتهای آخر دیگر کسی فکر نمیکرد که این دو نفر توی این جزیره غریبهاند، انگار که نگهبانان ابدی و ازلی آنجا بودهاند، همانطوری که از افسانههای قدیمی ژاپنی برداشت میشد. راستی این را هم داشته باشید که توی عربستان به این کارتون میگفتند: «میمونه و مسعود».
منبع متن توضیحات: نوشتهای از «کاوه مظاهری» منتشر شده در مجلۀ «همشهری جوان»
- از درج نظرات حاوی مطالب غیراخلاقی، سیاسی، توهینآمیز و یا غیرمرتبط با موضوع، جداً خودداری فرمایید.
- از درج هر گونه تبلیغ، آدرس پستی یا اینترنتی، شمارۀ تلفن و مواردی از این قبیل در بخش دیدگاهها جداً خودداری فرمایید.
- در صورت مشاهدۀ تخلف، برخورد مقتضی انجام خواهد شد.
- سعی بر این خواهد بود تا نظرات کاربران میهمان (غیر عضو) در اسرع وقت منتشر گردد اما گاهی ممکن است انتشار آنها با تأخیری حداکثر 24 ساعته مواجه شود.